همه چیز خیلی سریع اتفاق میافتد. آشنایی و خواستگاری و ازدواج. جشنی برگزار میشود و دختر و پسر سر خانه و زندگیشان میروند. اول همه چیز خوب پیش میرود اما بعد از چند وقت کمکم اختلافها خودنمایی میکنند و جنگ و جدلها آغاز میشود و تا زن و شوهر میآیند بفهمند کجای زندگیشان اشتباه کردهاند، […]
همه چیز خیلی سریع اتفاق میافتد. آشنایی و خواستگاری و ازدواج. جشنی برگزار میشود و دختر و پسر سر خانه و زندگیشان میروند. اول همه چیز خوب پیش میرود اما بعد از چند وقت کمکم اختلافها خودنمایی میکنند و جنگ و جدلها آغاز میشود و تا زن و شوهر میآیند بفهمند کجای زندگیشان اشتباه کردهاند، بچهشان آنها را مامان و بابا صدا میزند و دردسرها اضافه میشوند. بچهای که آمده بود تا کانون خانواده را گرم کند حالا خود به مصیبتی تبدیل شده است اما کار به همین جا ختم نمیشود بعد از مدتی کش و قوس سرانجام مهر طلاق روی شناسنامهها میخورد و خلاص. خلاص؟ نه. شاید پدر و مادر از دست هم خلاص شوند اما برای بچهشان این تازه اول ماجراست. او حالا یک عنوان تازه دارد: بچه طلاق پدر یا مادر؟ مساله این است.
علی کلاس سوم دبستان است. او از اینکه همیشه مادرش در جلسات اولیا و مربیان شرکت میکند ناراحت است و میگوید: «بچهها به من میگویند بچه ننه. چون همیشه مادرم به مدرسه میآید. یکی از دوستانم به من گفته است تو هیچ وقت مرد نمیشوی چون پدرت نیست که کارهای مردانه را به تو یاد بدهد». مرجان هم دختر ۲۲ سالهای است که پدر و مادرش ۱۰ سال است از هم جدا شدهاند. او میگوید: «من اصلا دلم نمیخواهد به مهمانی بروم. چون همه دختران هم سن و سال من با مادرانشان میآیند اما من باید با پدرم بروم. بجز این خیلی حرفها هم هست که آدم نمیتواند با پدرش بزند. چیزهایی که فقط بین مادرها و دخترهاست اما من مجبورم حرفهایم را در دلم نگه دارم. چون مادر ندارم که با او درددل کنم.»
طلاق و جدایی همسران از یکدیگر مسلماً بازتاب گستردهای را در میان اعضای خانوادههای هر دو طرف به دنبال دارد. واکنشهای گوناگونی از جانب اعضای خانواده و فامیل، ابراز خواهد شد و هرکسی از زاویه نگاه خود میکوشد تا حق را به یکی از طرفین دعوا بدهد اما نکتهای که غالباً در این میان نادیده انگاشته میشود عواقب ناخوشایندی است که دامنگیر زندگی فرزندان زوجهای طلاق گرفته میشود. فرزندانی که به خاطر فقدان محبتهای خانوادگی و ناقص بودن بافت خانواده آنان، دچار آسیبهای روحی ـ روانی و اجتماعی متنوعی خواهند شد که شاید تا پایان عمر بر نحوه زندگی خصوصی و جمعی آنان نیز تاثیر خواهد گذاشت.
واقعیت این است که کودکان زندگی در یک خانه به همراه پدر و مادر را به عنوان یک اصل کاملا طبیعی میشناسند و هرگونه رخدادی که سبب آسیب رسیدن به این باور آنان شود ـ بهویژه اتفاق ناگواری همچون طلاق ـ سبب جوانه زدن و رشد نوعی محرومیت و کمبود در بافت شخصیتی آنان خواهد شد. کودکان مرگ یکی از والدین را راحتتر میپذیرند و با آن کنار میآیند اما جدایی آنها را سر دوراهی قرار میدهد. آنها چه با مادر زندگی کنند و چه با پدر همواره کمبود دیگری را حس میکنند و در جمع همسالانشان از اینکه همیشه فقط با یکی از والدینشان دیده شوند، رنج میبرند.
آسیبرسیدن به امنیت روحی ـ روانی کودکان نخستین تاثیری است که از طلاق عاید بچهها میشود. اشتباهات و خودخواهیهای والدین مسلماً تا پیش از جدایی، سبب بروز شرایط تلخ و ناگواری در خانه بوده است و کودکان به عنوان نخستین قربانیان این تشنج و درگیری ـ حتی قبل از رسمیت یافتن طلاق میان والدینشان ـ در زمینه امنیت روانی دچار آسیبدیدگیهای شدید میشوند. در واقع بچههای یک خانواده متلاشی شده و از هم گسیخته نخستین قربانیان این پدیده ناخوشایند اجتماعی بهشمار میآیند و دادههای آماری متعددی نیز که دراین خصوص تهیه شده است حکایت از این موضوع دارند که بچههای طلاق مستعدترین و مناسبترین افراد برای دریافت زمینههای لازم در خصوص ناهنجاریهای اجتماعی هستند.