فرزند شما دروغگو میشود و تحمل این امر برایتان دشوار است،زیـرا احـساس مـیکنید که بین شما و او جدایی افتاده است و دیگر نمیتوانید به او اعتماد کنید.اما به جای آنـکه شدت عمل به خرج دهید و این عدم اعتماد را بیشتر کنید،لازم است که جـویای علت شوید و دریابید کـه چـه چیز او را […]
فرزند شما دروغگو میشود و تحمل این امر برایتان دشوار است،زیـرا احـساس مـیکنید که بین شما و او جدایی افتاده است و دیگر نمیتوانید به او اعتماد کنید.اما به جای آنـکه شدت عمل به خرج دهید و این عدم اعتماد را بیشتر کنید،لازم است که جـویای علت شوید و دریابید کـه چـه چیز او را به دروغگویی کشانده است. دروغ نشانهای است از یک واقعیت، واقعیت اینکه فرزند شما در میان جمع خانواده به غلط یا به درست-اعتماد به نفس خود را از دست داده است.تصور میکند که شـما منظورش را درک نمیکنید.پس ابتدا در بر قرار ساختن مجدد این اعتماد باید کوشید.
پیش از آنکه چارهای برای دروغ گفتن کودک بیندیشیم، باید مشخص کنیم که دروغ چیست و چه دروغ هایی واقـعا دروغ نـیستند. درحالیکه برای سالمندان فرق گذاشتن میان حقیقت و دروغ نسبتا آسان است – مثلا میگوییم دروغ چیزی است که برخلاف حقیقت باشد، ولی فهماندن این موضوع به یک کودک خردسال – مثلا پنج ساله – دشوار به نـظر مـیآید و این توضیح برای او چندان مفهومی نخواهد داشت، به دلیل آنکه کودک پنج ساله اطلاع درستی از «حقیقت» ندارد. یک کودک میتواند به آسانی چیزی خلاف حقیقت بگوید، بدون اینکه از خود بـپرسد کـه آیا آنچه گفته است حقیقت داشته است؟ و بدون اینکه کوچکترین قصدی برای به اشتباه انداختن شما داشته باشد؛ زیرا کودک نمی داند«حقیقت»یعنی چه. کودک خردسال همۀ چیزهایی را کـه بـه فـکرش میرسد به همان صورت مـیپذیرد: آنـچه مـیبیند، آنچه میخواهد، آنچه تصور میکند، و همۀ این ها تقریبا به نظر او حقیقی میآیند.
حالا ببینیم که اشکال کار در کجاست: ما هستیم که مـیگوییم «حـقیقتا»، در صـورتی که برای کودک، این تشخیص و تمیز میان دنیای واقعیت و دنیای خیال و تصور هنوز درسـت انـجام نـپذیرفته است. ممکن است که تا حدود سن شش تا هـشت سـالگی فـرزند شما برایتان از چیزهایی سخن بگوید که خود ندیده است و از کارهایی تعریف کند که خود نـکرده اسـت. در دروغگو نامیدنش عجله نکنید. اگر فی المثل به شما گفت که بـر فـیل بـزرگی سوار شده است، در حالیکه هرگز او را به باغ وحش نبردهاید، دلیل این ادعای او صرفا این نیست کـه شـما را بـفریبد و اغفال کند. شاید هم، در برخی موارد، بتوان گفت که قضیه درست عـکس ایـن است، یعنی کودک با عرضه داشتن امیال و آرزوهایش به شما اعتماد میکند و به صورتی از شما مـیخواهد کـه دعوت او را بپذیرید و به دنیای خیالی او قدم بگذارید، دنیای که او در آن احساس آرامش مـیکند.
در چـنین مواردی نقش شما این نیست که بـا خـشونت و قـطعیت حرف های او را رد کنید. بلکه باید کمکم به او بـیاموزید کـه فرق میان حقیقت و دروغ چیست و اختلاف بین ممکن و ناممکن کدام است. اگر به شـما گـفت که سگی به بزرگی شـیری دیـده است، قـطعا ایـن سـگ او را ترسانده است و تخیل او سبب شده کـه سـگ را از حد معمول بزرگتر تصور کند. پس تنها به یادآوری این نکته قناعت کـنید کـه همۀ سگ ها از شیر کوچکترند، دست آخـر به او بگویید که حـرف بـیهودهای زده است و اینگونه حرف ها را حـرف های دروغ میگویند و دروغ گفتن فایدهای ندارد، در این صورت فرضا هم که از خواسته است که دروغ بـگوید، خود به خود میفهمد که مشتش بـاز شـده اسـت و کسی ادعاهای او را بـاور نـکرده است. کودک خردسال مـیتواند تـصور کند که اگر چیزی را واقعی تصور کند، به آن چیز هستی بخشیده است یا اگـر مـنکر وجودش شود، آن را نفی کرده است.
ایـن انـکار واقعیت گـاهی در بـزرگسالان نـیز مشاهده میشود و این مـوقعی است که آن ها به اختلالات ناشی از هیجانی بسیار شدید دچار میشوند: مثلا اگر به کـسی خـبر مرگ یکی از دوستان صمیمی و نزدیک او را بـدهیم- خـبری کـه او ابـدا انـتظار شنیدنش را نداشته اسـت-فـریاد میزند: «نه، این حقیقت ندارد، این غیر ممکن است.» اگر درست به این مسئله بیندیشیم، مـیبینیم کـه مـعنیش این است که این خبر تحملش بـودن آن را بـپذیریم. اگـر کـودکی در سـنین پایـین یک واقعیت محض را نفی کند، معنیش این است که کودک با نفی کردن آن میخواهد منکر بودنش بشود و آن را از پندار خویش حذف کند، نه آنکه این کودک علیه بـزرگترها قیام میکند یا آن ها را به مسخره میگیرد.