شاید بتوان گفت یکی از جملاتی که خیلی از ما بزرگترها برای آغاز ارتباط با کودک و یا همکلامی و گاهی هم به عنوان مثلاً احوال پرسی در موقعیتهای گوناگون بر زبان میآید جمله: «بابا را بیشتر دوست داری یا مامان را» باشد. راستی چرا باید از یک کودک در هر سنّ و سالی که […]
شاید بتوان گفت یکی از جملاتی که خیلی از ما بزرگترها برای آغاز ارتباط با کودک و یا همکلامی و گاهی هم به عنوان مثلاً احوال پرسی در موقعیتهای گوناگون بر زبان میآید جمله: «بابا را بیشتر دوست داری یا مامان را» باشد. راستی چرا باید از یک کودک در هر سنّ و سالی که باشد بپرسیم: «بابا را بیشتر دوست داری یا مامان را»؟ آیا تا به حال به نیّت ناخودآگاه این حرفها توجّه کردهاید. واقعاً در ذهن کسی که چنین سوالی میپرسد، چه میگذرد؟
گاهی یک حرف یا سوالی، جرقهی ابهام یا شکّی را در ذهن روشن میکند که به سادگی خاموششدنی نیست. وقتی ذهن یک کودک را در برابر انتخاب دو گزینه قرار میدهیم: «مامان یا بابا»؟ نتیجه انتخاب هر چه باشد، تنش و استرس را به دنبال خواهد داشت.
حتّی اگر کودک واقعاً جهتگیری خاصّی داشته و یکی از والدین را بیشتر دوست داشته باشد، پرسیدن این سوال، شاید یادآور خاطرات تلخ و فکر کردن به موضوعاتی باشد که برایش خوشایند نیست. متأسفانه خیلی از مواقع بعضی از جملهها در طول زمان به طور کورکورانه و تقلیدی و در نهایت به صورت عادت در میان افراد خصوصاً کسانی که حتّی میخواهند ارتباطی عاطفی برقرار کنند شکل میگیرد.
پدر يک نيمه از بدن روانی كودک است و مادر نيمه ديگر بدن روانی كودک. بدن روانی كودک را با اين سوالات دو پاره نكنيم. ترس از اجبار به انتخاب بين پدر و مادر، كودک را مضطرب و وحشتزده خواهد كرد. اولين نياز روانی كودک امنيت و آرامش است. هرگز حتی به شوخی اين سوال را نكنيد و اجازه ندهيد كسی فرزندتان را در چنين موقعيتی قرار دهد. پس در پایان خیلی صریح و روشن و روان میتوان گفت:
«بابا را دوست داری یا مامان را» ؟! یک سوال بیجا، بیمورد و ضّدِ تربیتی است و از جانب هر کسی که پرسیده شود، ناموجه و غیرمنطقی است.
- محيط و بحران هويتي
كودكان به طور غريزي جايگاه بالاتري براي پدر در خانواده قائل هستند. اين برتري جايگاه را مي توان در نقاشي هاي آن ها به وضوح ديد. چرا كه حتي اگر پدر خانواده قامتي كوتاه داشته باشد كودک در نقاشي هايش پدر را بلندتر از مادر نقاشي ميكند. اگر محيط خانوادهاي كه فرزند در آن رشد ميكند، از نظر رواني، محيطي ناسالم و پرآسيب باشد به طور ناخودآگاه كودک يا نوجوان بيشتر به والدي كه مورد ظلم قرار گرفته است تمايل پيدا ميكند.
براي مثال اگر فرزند در خانوادهاي پرتنش بزرگ شود كه در آن پدر خانواده فردي زورگو باشد گرايش عاطفي بيشتري نسبت به مادرش كه مظلوم واقع شده است پيدا ميكند و همواره درصدد آن است كه از پدرش انتقام بگيرد. در اين شرايط اگر فرزند مورد حمايت و كمک قرار نگيرد دچار نوعي بحران هويتي ميشود كه براساس آن نسبت به همه مردها بدبين شده و با افزايش سن فقط به صرف انتقام برميخيزد.
عوامل محيط بيروني مثل همسالان و در سنين بالاتر پديده ازدواج نيز گرايشات عاطفي افراد به سمت يكي از والدين را دستخوش تغيير ميكند. در واقع وقتي افراد ازدواج كرده و پا به دوره جديدي از زندگي ميگذارند، وجود و نقش پدر و مادر را بهتر لمس ميكنند و در نهايت علاقهشان به پدر و مادر به حالت تساوي درميآيد.
فرزندان، گران بهاترين حاصل زندگي والدين هستند و محبت و گرايش فرزند نسبت به آن ها از لذتبخشترين محبتها برايشان محسوب ميشود اما بعضي از پدر و يا مادرها به دليل وجود خلأهاي روحي رواني كه از دوران كودكي در وجودشان نهفته است با خدمات و يا باج دادنها فرزند را به سمت خود جذب ميكنند، غافل از اينكه با اين روش مخربترين اثر را بر نظام شخصيتي فرزند وارد ميسازند.