در اینجا یک راهکاری ابتکاری از یکی از معلمان درس جغرافیا به منظور علاقه مند کردن دانش آموزان به این درس را برای شما عنوان می نماییم. «خاطره ای از تدریس موفق خانم پیروی از شیراز» همهی بچهها از درس جغرافیا بدشان میآمد. حق داشتند؛ جغرافیا درسی بود حفظ کردنی و سخت. اصطلاحات زیادی […]
در اینجا یک راهکاری ابتکاری از یکی از معلمان درس جغرافیا به منظور علاقه مند کردن دانش آموزان به این درس را برای شما عنوان می نماییم.
«خاطره ای از تدریس موفق خانم پیروی از شیراز»
همهی بچهها از درس جغرافیا بدشان میآمد. حق داشتند؛ جغرافیا درسی بود حفظ کردنی و سخت. اصطلاحات زیادی داشت که در زندگی معمولی به گوش هیچیک از بچهها نخورده بود. آنها مجبور بودند نام رودها، تپهها، کوهها و شهرها را حفظ کنند. نام ناآشنای کوهی که حفظ میشد، در کنار رود یا دریاچه ناآشنای دیگری قرار داشت. ‼️
مرز شمالی یا جنوبی، منطقه ناآشنای دیگری بود که فلان محصول کشاورزی در آن کاشته میشد. زندگی اقتصادی مردمش نوع خاصی بود که آنهم باید حفظ میشد.‼️ با توجه به رشتهی تحصیلی، مجبور بودم در کلاس اول راهنمایی جغرافیا تدریس کنم. در بخش سروستان فارس مشغول تدریس شدم. مدرسهام در کوچهای نزدیک خیابان بود که محل رفتوآمد روستاییان بود. تعداد زیادی از دانش آموزان گاهی پیاده کیلومترها راه را طی میکردند تا از روستای اطراف به مدرسه بیایند.
گاهی با خودم فکر میکردم که حفظ کردن نام رودها، کوهها و شهرها و نوع محصولات فلان منطقهی کشور به چه درد این بچهها میخورد. دلم به حال آن چهرههای گلانداخته از آفتاب و سرما میسوخت. دلم میخواست کاری بکنم که دو فایده داشته باشد:
- یکی اینکه به آن بچههای مظلوم ظلم نکنم و بهزور نمره آنها را به حفظ کردن نامهای ناآشنا مجبور نکنم.
- و دیگر اینکه تا حدی که به درشان میخورد جغرافی یادشان بدهم.
مدرسهای که در آن درس میدادم چند نقشهی جغرافیایی داشت. یک روز توانستم نقشهی آفریقا را که هیچ ربطی به درس جغرافی نداشت، به کلاس ببرم؛ اما هر چه بود، نقشه بود. نقشه را با میخی روی تختهسیاه نصب کردم. بچهها جلوی تخته جمع شدند و هرکدام سعی میکردند کشف خود را دربارهی نقشه برای بچههای دیگر بگویند اجازه دادم که هر حرفی دلشان میخواهد بزنند. بعد از مدتی که بچهها نظرشان را گفتند به طور غیررسمی خودم را وارد بحثهای آنها کردم .
و گفتم: بچهها ایران را دیدید؟ گفتند: نه
گفتم: نه خب ایران جزو قارهی آفریقا نیست. آن روز تقریباً کار ما به بازی با نقشه آفریقا گذشت.
برای جلسهی بعد توانستم نقشهی ایران را به کلاس ببرم. نخستین چیزی که بچهها دنبالش میگشتند، این بود که سروستان کجاست؟ روستاییان بعد از یافتن استان فارس، میل داشتند نام روستای خودشان را در بخش سروستان پیدا کنند. بعضی از بچهها به دنبال شهرهایی که به آنجا سفرکرده بودند میگشتند. نبودن نام روستا روی نقشه تا حدودی بچههای کلاسم را ناراحت کرده بود.
بالاخره تلاشم را کردم تا برای جلسهی بعد نقشهی دقیقی از استان فارس را پیدا کنم و آن را به کلاس ببرم. وقتی بچهها به نقشه نزدیک شدند و نام روستایشان را پیدا کردند خوشحال شدند و این لحظههای موفقیتآمیز درس من بود. کمکم بچهها را بهطرف فهم علائم اختصاری نقشههای جغرافیایی سوق دادم؛ ازجمله: کجا آبوهوای سرد دارد؟ کجا دامپروری دارد؟ ارتفاع بلند کجاست؟ و… در ضمن برای امتحان درس جغرافی تدبیری اندیشیدم ده نمره برای پاسخ به سؤالات کتبی و ده نمره برای نقشهخوانی.
برای درس جغرافیا تکلیف شب تعیین میکردم تکلیف شب این درس ترسیم نقشهای بود که مطالب درسی را بهصورت نقشهی جغرافیایی نشان دهند. اواخر سال تحصیلی کار کلاس جغرافیایی خیلی بالا گرفت و هرکدام از بچهها در حد ذوق و سلیقهی خود نقشهای کشیده بودند و مسیر خانه تا مدرسه و روستا تا شهر را روی کاغذ ترسیم کرده بودند.
در پایان سال تحصیلی کاملاً مطمئن بودم که بچهها از درس جغرافیا آنچه لازم است آموختهاند پاداشم را زمانی گرفتم که یکی از شاگردانم در پایان سال تحصیلی، نقشهی دقیقی را از فاصلهی روستا که «کوهنجان» بود تا بخش سروستان رسم کرده بود و بهوسیلهی نقشه مرا راهنمایی میکرد تا تعطیلات تابستان به روستایشان بروم.