کودک در بدو تولد، موجودی کاملا وابسته و ناتوان است و اگر مادر یا مراقب اولیهاش به او رسیدگی و از او حمایت نکند، قادر به ادامه حیات نخواهد بود…. به مرور و با رشد فکری و جسمی انسان از میزان این وابستگی به طرز چشمگیری کاسته میشود، اما مشکل وقتی پدیدار میشود که وابستگی […]
کودک در بدو تولد، موجودی کاملا وابسته و ناتوان است و اگر مادر یا مراقب اولیهاش به او رسیدگی و از او حمایت نکند، قادر به ادامه حیات نخواهد بود…. به مرور و با رشد فکری و جسمی انسان از میزان این وابستگی به طرز چشمگیری کاسته میشود، اما مشکل وقتی پدیدار میشود که وابستگی اولیه با شدت و در تمام امور ادامه پیدا کند.
.
واژه ی وابستگی، به معنی اتکای به دیگری، زیر دست یا تابع کسی بودن، تعلق به چیزی یا کسی داشتن و تکیه کردن به دیگری برای درخواست حمایت یا کمک است. افرادی که به اختلال شخصیت وابسته مبتلا هستند در حد افراطی به دیگران وابسته اند و به طور مداوم به اطمینان جویی از سوی دیگران نیاز دارند، عدم تحمل تنهایی و حساسیت داشتن به طرد شدن در آن ها زیاد دیده می شود، با دیگران بیش از حد موافق اند، به عبارتی جرئت مخالفت کردن با دیگران را ندارند. آن ها قادر نیستند به میل خود عمل کنند و خود انگیخته باشند و از این که دیگران آن ها را ترک کنند به شدت می ترسند. زیادی فروتن هستند و مدام نیاز به تأیید دیگران دارند و در روابط بین فردی خود بدون مرز هستند؛ یعنی به راحتی به دیگران اجازه می دهند که حقوق آن ها را زیر پا بگذارند.
آن ها از موقعیت های مسؤولیت آور پرهیز می کنند و اگر از آن ها خواسته شود که نقش رهبر را در جایی به عهده بگیرند، به شدت مضطرب می شوند و ترجیح می دهند تحت سلطه باشند. پافشاری در انجام تکالیفی که مربوط به خودشان است را دشوار می یابند، اما اگر قرار باشد آن تکالیف را برای کسی دیگر انجام دهند، مداومت در آنها کاری سهل و آسان محسوب می شود.
.
فرد دچار اختلال شخصیت وابسته مستعد برقراری رابطه وابسته با افراد مختلف است که آن فرد هر کسی میتواند باشد. اولین رابطههای وابسته کودکان به طور طبیعی با مراقبتکنندگان اولیهشان (مانند مادر و پدر) است ولی آنها میل دارند چنین روابطی را با دیگران نیز تجربهکنند. به نظر میرسد الگویی از فرزندپروری در یکی دو نسل اخیر و به خصوص در طبقات اقتصادی اجتماعی متوسط به بالا شکل گرفته که هم در کلینیک و بین مراجعان به مطبهای روانپزشکی و هم در نوجوانان و جوانانی که به روانپزشک مراجعه نمیکنند، دیده میشود.
.
در این الگوی فرزندپروری، والدین به فرزندان خود خدمات میدهند، بی آن که انتظار قبول هیچ مسوولیتی را از سوی او داشته باشند. حداکثر چیزی که از فرزند خواسته میشود، آن است که در ازای فراهم بودن همه امکانات و تامین خواستههایش، فقط درس بخواند. در این شیوه تربیتی، عملا کودک از یادگیری و بروز بعضی از تواناییهای بالقوهاش باز میماند. یعنی به کودک مجال داده نمیشود احساس مسوولیتپذیری را درون خود بپرورد، شکست و سرخوردگی را بیازماید و بازایستد و تلاش کند، توانایی مقابله با ناکامیها را پیدا کند تا هنگام ناآرامی و ناراحتی به خود آرامش بدهد. چنین فرزندانی در مراحل مهم زندگیشان دچار نوعی معلولیت و ناتوانی و نارسی میشوند.
یکی از نتایج این الگوی فرزندپروری، فرزندانی هستند که بیش از حد به والدین خود وابسته و به شدت از آن ها متوقع اند و توان حل و فصل مشکلات خود را در بزرگسالی هم ندارند. حس مسوولیتپذیری و تحمل سرخوردگی و ناکامی باید از همان دوران کودکی تمرین و به کودک یاد داده شود. از همان ابتدا باید وظایفی را متناسب با مرحله رشد بر عهده کودک گذاشت تا خطا کند و روش درست را بیاموزد، زمین بخورد تا ایستادن و راه رفتن را بیاموزد، ناکامی و سرخوردگی را تجربه کند تا تحمل زندگی بزرگسالی را که ناگزیر با بسیاری ناکامیها همراه است، داشته باشد.
خانوادهها این شیوه تربیتی را کاملا خیرخواهانه در پیش میگیرند، غافل از آنکه نتیجه آن فرزندی وابسته و ناتوان خواهد بود. چنین فرزندی وقتی وارد اجتماع میشود به دنبال مراقب و مادر میگردد و وقتی ازدواج میکند، از همسرش انتظار مراقبت مادرانه دارد و اگر همسر نتواند یا نخواهد چنین نقشی را به عهده بگیرد، ناسازگاری و مشکلات بین زوج اتفاق میافتد. بدتر از آن زمانی است که هر دوطرف چنین ویژگیای داشته باشند و هر دو به دنبال مادر و حامی باشند. در این صورت هم این روابط پایدار و مسوولانه نخواهندبود. بسیاری از افراد دچار اختلال شخصیت وابسته از مشکل خود آگاهی ندارند و وقتی به مشکلی در روابطشان برمیخورند، تصور میکنند دیگران باید از آن ها مراقبت میکردهاند و آن ها هستند که وظایف خود را به درستی انجام ندادهاند.