مـرگ والدیـن یکی از تلخترین تجارب زندگی کودک است. این حادثه، تأثیری جبران ناشدنی را در زندگی وی بر جای مـینهد. مرگ خواهر یا برادر نیز دارای نقشی مشابه است. واکنشهای خشم ناکامی موجب خشم میشود و مرگ پدر یا مادر منشأ اصلی ناکامیهاست در هرصورت پدر و مادر گرانبهاترین دارایی کودک محسوب میشود. […]
مـرگ والدیـن یکی از تلخترین تجارب زندگی کودک است. این حادثه، تأثیری جبران ناشدنی را در زندگی وی بر جای مـینهد. مرگ خواهر یا برادر نیز دارای نقشی مشابه است.
واکنشهای خشم
ناکامی موجب خشم میشود و مرگ پدر یا مادر منشأ اصلی ناکامیهاست در هرصورت پدر و مادر گرانبهاترین دارایی کودک محسوب میشود. بنابراین واکنش خـشم کودک اجتنابناپذیر است و سرزنش کودک از بابت ابراز آن اثرات روانی منفی را به دنبال دارد. کودک احتمالا احساس گناه میکند چراکه بدگویی از شخص مرده بهویژه والدین تابو محسوب میشود. هرچند کودک میداند کـه مـرگ پدر یا مادر به میل خودشان نبوده، با این حال احساس خشم و نفرت وی از مرگ والدین نشأت میگیرد و اگر او را از ابراز احساس خشم از طریق رفتارهای خاص، به صورت نمادین و یا در کابوسها مـتجلی شـده و گاه متوجه پدر یا مادر بازمانده میگردد.
همانندسازی خود به خود با پدر یا مادر مرحوم
یکی از ابتداییترین مکانیسمهای دفاعی در جبران فقدان، پیوند روانی با مرحوم است. گویی کودک باور دارد کـه مـادر واقعا نمرده بلکه در کنار اوست. در واقـع اعمال مقلدانه کودک به قـدری دقـیق اسـت که فرآیند همانندسازی عجیب و غیر عادی به نظر میرسد. گاه بازیهای کودک هم نشاندهندۀ نوعی همانندسازی است. چنین همانندسازی دارای اثـرات مـثبت و در عـینحال منفی میباشد.
در صورت تمایل بیمار به بحث دربـارۀ بـیماری خود، کودک احتمالا مجال سازگاری تدریجی با واقعیت مرگ او را مییابد و این همان سیر مطلوب سپری کردن مراحل سوگواری یـا بـه عـبارتی سوگ پیشاپیش است. عمدتا این تأثیر به ویژگیهای اخلاقی تـقلید شده و ارزش آن ها بستگی دارد. همانندسازی که متضمن کسب مهارت های والدین و استعداد آن هاست، موجب سازگاری کودک با محرومیت ناشی از فـقدان آ ن ها مـیشود.
تکوین رابطۀ جانشینی
نقش سوگواری برای کودکان صرفا تخلیه روانی نـمیباشد.هـدف آرامش بخشیدن و فراهم ساختن امکان وابستگی با دیگران و نهایتا معنا بخشیدن به زندگی است. کودک مـیبایستی بـرای نـیل به این هدف یاری شود.به هرحال جدا ساختن مطلق کودک از والد مـرحوم غـیر مـنطقی است.خاطرات والد مرحوم چه در زمان مرگ و چه پس از آن در سازگاری کودک نقش مهمی را ایفا میکند.خـاطرهء مـهربانی پدر یـا مادر به وی قوت قلب میبخشد و بدین ترتیب کودک احساس خود ارزشی13میکند.نـصایح و آمـوزش پدر یا مادر مرحوم نیز در سراسر زندگی کودک با وی عجین شده و منجر بـه رشـد سـالم فراخود میشود.در صورت تداوم این وابستگی، ویژگیهای مطلوب شخصیتی در ساختار روحی کودک گنجانده شـده و الگـوی رشد هنجار تقویت میگردد.
در هرحال صرف نظر از این امر، مطلوبترین پیامد سوگواری بـرای کـودک بـرقراری روابط حسنه با جانشینان مرحوم است. این بهترین شیوه برای اجتناب از بروز واکنشهای بیمارگونه روانـی نـسبت به فقدان است.گاه کودک احساس علاقه و محبت نسبت به این جـانشینها را بـیوفایی مـیداند.باید به آنها اطمینان داد که چنین احساساتی طبیعیاند تا بدین ترتیب از شدت احساس گناه در کـودک کـاسته شـود.
واکنشهای بیمارگونه نسبت به مرگ والدین
مرگ پدر یا مادر لزوما باعث آسـیب روانـی در کودک نمیشود اما احتمال خطر بروز واکنشهای بیمارگونه روانی را افزایش میدهد.تمایز قائل گردیدن میان آسـیبهای روانـی ناشی از عدم توفیق در سوگواری طبیعی و محرومیت ناشی از فقدان والدین حائز اهمیت اسـت.
انکار:
انکار یـکی از ابـتداییترین مـکانیسمهای روانی اسـت و عـجیب نـیست که کودکان به آسانی به آن مـتوسل میشوند. بدین ترتیب میتوان تا حدی توجیه کرد که چرا واکنش کـودکان نـسبت به مرگ عززانشان در مقایسه با بـزرگسالان چندان شدید نیست. عـلاوه بـر آن کودکان اغلب از بازی به عـنوان ابـزاری برای سازگاری استفاده کرده و حتی به ظاهر کمتر رنج میبرند. همچنین کودکان بـیشتر از بـزرگسالان مستعد اجتناب از احساسات دردناکاند و ایـن شـاید رد رفـتار به ظاهر آرام آن ها مؤثر باشد. این رفتار اغلب حاصل انکار پدر یـا مـادر به ویژه عدم صداقت آن ها در مطرح کـردن واقـعیت مرگ بـود. بـیشک ایـن الگوی انکار در آغاز فـرآیند سوگواری اختلالاتی را ایجاد میکند
سرکوب:
بیان احساس اندوه، در فرآیند سوگواری نقش اصـلی را ایـفا میکند. هرعاملی که آگاهانه یا نـاآگاهانه بـاعث سـرکوب احـساسات کـودک شود، احتمالا اخـتلالاتی را ایـجاد مینماید. عوامل خانوادگی و فرهنگی در ایجاد آن ها مؤثرند. برخی خانواده ها بیان احساسات را شیوهای ابتدایی یا نادرست مـیدانند و اشـخاصی را تـحسین میکنند. که با خویشتنداری و آرامش با ایـن مـسئله بـرخورد مـیکنند. بـه عـنوان مثال، کودکی شاهد تحسین دیگران از رفتار مادرش است که پس از مگر همسر تا چه حد صبور بوده و یا آنکه روحیهاش را نباخته است. چنین مادری همچون الگویی بـرای منع واکنشهای احساسی کودک عمل میکند و خویشاوندان و دوستان صرفا این الگو را برای مادر و فرزند تقویت میکنند.در هر صورت اطرافیان کودک با بیان جملاتی چون “پسرها گریه نمیکنند”، “تو باید شـجاع بـاشی” تو بزرگ شدهای و نباید مثل بچهها گریه کنی، این منع عاطفی را القا میکنند. برخی والدین با مراقبت های افراطی خود چنین میپندارد که باید مانع از آن شوند تا کودکان احساس درد و رنـجشان را ابـراز کنند.
آن ها حتی برای اینکه مانع از پریشانی فرزندانشان شوند احساس اندوه خود را با بروز نمیدهند و بدین ترتیب کودک از طریق همانند سازی با آنـها واکـنش هیجانی خود را سرکوب مینماید. عـلاوه بـر آن کودک در این شرایط چنین میپندارد که ابراز احساسات وی باعث ناراحتی والدین میشود. باید به آن ها کمک کرد تا دریابند که منع خود از واکنشهای واپس رو و یـا منع کودکشان از ابراز احـساسات، آسـیبهای جدی روحی را به دنبال خواهد داشت.واپس روی واکنشی عادی نسبت به مرگ والدین به ویژه خردسالان است. آن ها همانند نوزادان رفتار میکنند.خواهان توجه بیشترند، بچگانه حرف واکنش کودکان نسبت بـه مـرگ عزیزانشان به شدت بزرگسالان نمیباشد.کودکانی که شاهد سوگواری بزرگسالاناند گاه احساس گناه میکنند چون آنها تا این حد دچار رنج و ناراحتی نمیباشند.
این واکـنشها در صـورت موقتی بـودن عادی است. چون کودک درصدد جلب حمایت والدین است و پدر یا مادر هم باید تا حدی این نـیاز را برآورده سازند.در هرصورت اگر این رفتارها در حد افراط نشان داده شود، کـودک مـسیر رشـد عادی خود را طی نکرده و رشد وی در همان مراحل اولیه تثبیت میشود. در موارد حاد، کارکرد اجتماعی و عقلانی کودکی دچـار اخـتلال میشود. غالبا این رفتارها از عوامل دیگر نشأت میگیرند و صرفا در واکنش به مرگ والدیـن نـمیباشد. شـاید هم مراقبت بیش از حد پدر یا مادر پس از مرگ همسرشان سبب آن است. گاه انتظارات نامعقول اطـرافیان و محول کردن مسئولیتهای سنگین در چنین شرایطی نیز به بروز این واکنشها میانجامد.
واکـنشهای احساس گناه:
کودک پس از مـرگ والدیـن به دلایل مختلف احساس گناه میکند مجددا باید اذعان داشت که نگرشهای والدین در این میان نقش مهمی را ایفا میکند. واکنش کودکان نسبت به مرگ عزیزانشان به شدت بزرگسالاناند گاه احساس گـناه میکنند چون آنها تا این حد دچار رنج و ناراحتی نمیباشند.و اطرافیان هم با اظهاراتی از این قبیل به این احساس گناه دامن میزنند.چطور میتوانی بازی کنی و بخندی؟ پدرت همین دیروز فوت کرد. درمـانگران بـاید به والدین و کودک این نکته را تفهیم کنند که رفتار کودکان متفاوت با بزرگسالان است و رفتار به ظاهر شاد در کودک دال بر بیعاطفی وی نمیباشد.
رشد،کودکان خود را مسبب پدیـدههای اطـرافشان میدانند. از اینرو کودک مرگ پدر یا مادر را دال بر تمایل خود به رفتن یا مردن آنها میدانند.چنین کودکانی اغلب بیم آن دارند که روح مرحوم به دنبال انتقامجویی از آن ها باشد. بـاید بـه کودکان آخوخت که همه بچهها نسبت به پدر یا مادر احساس خشم میکنند و این احساسات گاه در قالب آرزوی مرگ برایت آن ها در ذهنشان شکل میگیرد. خرسالان باید تشخیص دهند که افکار یـا آرزوهـا هـیچ تأثیری را بر جهان واقعیت بـر جـای نـمیگذارند.
علاوه بر آن، ارائه اطلاعات ویژه به کودک دربارۀ علل مگر پدر یا مادر چنین احساس گناهی را در آنها کاهش میدهد. اکثر کودکان از ایـنکه پدر یـا مـادر مرحوم آنها را ترک کرده، احساست خشم میکنند و درعـینحال مـیپندارند که چنین خشمی نشانگر بیعاطفی آنهاست و به همین دلیل احساس گناه میکنند. به این کودکان باید تفهیم شود کـه چـنین خـشمی طبیعی است.در واقع این احساس خشم قابل درک است چون آن ها از یکی از با ارزشترین داراییهای زندگی خود محروم شدهاند.
گاه والدین برای تنبیه کودک چنین عباراتی را بهکار میبرند:فـکر مـیکنی اگـر پدرت زنده بود و میدید چه رفتاری دارد با توجه میکرد؟تا زمانی که تو ایـنقدر بـدی مادرت هرگز در قبر آرامش نخواهد داشت. آن ها در واقع این باور را در کودک القا میکنند که روح پدر یا مـادر مـرحومشان هـنوز به دنبال آنهاست،و از مشاهدهء رفتار بدشان ناراحت میشود.شاید این شیوهء مـوثری بـرای تـرغیب کودک به تبعیت از خواستههای بزرگترها باشد، اما شدیدا احساس گناه را در او پدید میآورد.
احساس گـناه بـه هنگام مرگ والدین به نحوۀ دیگری ابراز میشود. بعضی کودکان پیوسته میاندیشند: پدر مـرد چـون مـن با او بدرفتاری کردم. من بد بودم و عصبانیاش کردم و به همین دلیل بیمار شد. مـن مـقصر بودم. اگر رفتارم خوب بود پدر زنده میماند! این احساس گناه اساسا متفاوت بـا انـواع واکـنشهای گناهی است که پیش از این مطرح شد هرچند این واکنش با حس خود انتقادی مـرتبط اسـت، اما تلاش برای تسلط بر شرایطی است که کودک واقعا توان کـنترل آن را نـدارد. کـودک میپندارد که اگر رفتار خوبی را داشت شاید مانع از مرگ پدر یا مادرش میشد.
به این کـودکان بـاید کـمک کرد تا بین آن دسته از پدیدههایی که توان تغییر آن را دارند و حوادثی که قـار بـه کنترل آنها نمیباشند تمایز قائل شوند. آن ها باید بیاموزند تا پذیرایی این قبیل حوادث باشند و تـنها در صـدد تغییر پدیدههای قابل کنترل برآیند.درعینحال باید به این کودکان آسیبپذیر اطـمینان داده شـود که دیگران هم میتوانند جای خالی پدر یـا مـادر مـرحومشان را پر کنند.برخی کودکان برای تسکین احساس گـناه در خـود اعمالی را مرتکب میشوند تا مورد تنبیه قرار گیرند و رفتار ضد اجتماعی یکی از شـیوههایی اسـت که کودک برای رسیدن بـه ایـن هدف بـدان تـوسل مـیجوید. برخی دیگر به شدت احساس بـیارزشی مـیکنند و برای کوچکترین خطایی خود را سرزنش مینمایند.در اینجا نوعی جابجایی صورت میگیرد. یـعنی اکـثر کودکان از اینکه پدر یا مادر مرحوم آن ها را ترک کرده، احساس خـشم مـیکنند و درعینحال میپندارند که چنین خـشمی نـشانگر بیعاطفی آن هاست و به همین دلیل احساس گناه میکنند.