بـراساس نـظریه حیطه اجتماعی، بُعد اجتماعی انسان را نمیتوان از سایر ابعاد او تفکیک کرد. کیفیت کنشهای اجتماعی هر کودک بـا دیـگری متفاوت است و همین تفاوتها به ساخت نظامها یا حیطههای متفاوت علوم اجـتماعی مـنجر شده است. بنابراین، ویژگی اندیشه کودکان در فـعالیتهایاجـتماعی، نـامتجانس بودن و مرکّب بودن از سوگیریها، انگیزشها و اهداف مـتفاوت […]
بـراساس نـظریه حیطه اجتماعی، بُعد اجتماعی انسان را نمیتوان از سایر ابعاد او تفکیک کرد. کیفیت کنشهای اجتماعی هر کودک بـا دیـگری متفاوت است و همین تفاوتها به ساخت نظامها یا حیطههای متفاوت علوم اجـتماعی مـنجر شده است. بنابراین، ویژگی اندیشه کودکان در فـعالیتهایاجـتماعی، نـامتجانس بودن و مرکّب بودن از سوگیریها، انگیزشها و اهداف مـتفاوت اجـتماعی است.
والدین موظفند آسایش کودکان خود را تأمین نمایند، از حقوق آنها حمایت کنند و طـرز بـرقراری رابطه با دیگران را به آنـها بـیاموزند. براساس نـظریه حـیطه اجـتماعی، این مسائل بخشهایی از حیطه اخلاقی اسـت. نـظام اخلاقی با مقرراتی سر و کار دارد که واکنشها و نیز روابط اجتماعی مردم را تـنظیم مـیکند و بر مقولاتی از قبیل سود و زیان، اعـتماد، عدالت و حقوق مبتنی اسـت.
نـظام اخلاقی در این مقاله به «فـهم دیـدگاه فرد از اینکه چگونه باید با دیگران رفتار کرد» تعریف شده است. این گـفته نـیز بیان شده که داوریهای اخـلاقی بـاید الزامـآور، قابل تعمیم، غـیرقابل تـغییر و غیرشخصی بوده و از طریق مـعیار، نـه از طریق توافق، گفتوگو یا سنتهای نهادینه شده، تعیین شده باشند.
هرچند نظام اخلاقی، تـرکیبی از واکـنشهای دو جانبه اجتماعی کودکان است، اما هـمه مـقولات اجتماعی را نـمیتوان اخـلاقی خـواند. وظیفه والدین تربیت رفـتار مناسب اجتماعی و تسهیل آرام و کارایی کافی دادن به واکنشهای اجتماعی کودکان است. براساس نظریه حیطه اجتماعی، ایـن مـطالب جنبههایی از فهم آدمیان از نظامها، سازمانها و سـنتهای اجـتماعی اسـت کـه از جـهت ذهنی و تحولی بـا فـهم ما از نظام اخلاقی متفاوت است. سنتهای اجتماعی به مقرراتی استبدادی، تعیین شده با اجماع مردم، امـوری مـشابه بـا یکدیگر و رفتارهایی که واکنش افراد را نسبت بـه نـظامهای اجـتماعی تـنظیم و مـجموعهای از انـتظارات را با توجه به رفتار مناسب تدارک میکند، تعریف شده است. فرض این است که سنتها تغییرپذیرند و از جهت محتوا نسبی و متکی بر مقررات و املای مقررات برتر.
واکنشهای اجـتماعی نیز ممکن است به فهم آدمی از خود و دیگران به عنوان نظام روانشناختی نیازمند باشد. حیطه روانشناختی مربوط به فهم آدمی از خود، هویت، شخصیت و ویژگیهای آن با توجه به علل رفتاری خـود و سـایر آدمیان است. در حیطه روانشناختی، دو بخش از یکدیگر تفکیک شده است:
مسائل احتیاطی (Prudential issues) به اموری از قبیل وارد آوردن خسارت به خود، امنیت، آسایش و سلامت آدمی مربوط است. مقررات احتیاطی، مانند مقررات اخلاقی، فـعالیتهایی را تـنظیم میکند که پیآمدهای جسمانی برای مردم دارد، در حالی که نظام اخلاقی به نحوه واکنش مردم نسبت به یکدیگر میپردازد. احتیاط به فعالیتهایی که پیامدهای مـستقیم و منفی برای فرد دارد مرتبط مـیباشد.
مـسائل شخصی فقط به فاعل نسبت داده میشود و تابع مقررات سنتی و نظام اخلاقی است. مسائل شخصی متضمن گزینش و انتخاب اموری از قبیل دوستان یا نوع فـعالیت، بـسته به شرایط جسمانی و زنـدگی شـخصی است. مسائل شخصی، بخشی از ذات آدمی است که مرز میان فرد و دنیای اجتماعی را تشکیل میدهد و این مرزها ممکن است فعالیتهایی باشند که از محدوده خانواده به فرزندان منتقل شدهاند. اعتقادات شـخصی افـراد، جنبهای مهم از خودمختاری افراد یا وجه متمایز هر فرد از دیگری تلقّی میشود.
نظریههای سنتی ساختار ـ تحولی، رشد اخلاقی را فرایند افزایش تفاوت بین مقولات اخلاقی و غیر اخـلاقی مـانند مفهوم سـنت، مآلاندیشی و مصلحتجویی توصیف میکنند. نظریه حیطه اجتماعی از این جهت با این دیدگاه متفاوت است که در این نـظریه، حیطههای اخلاقی، سنتی و روانشناختی از یکدیگر جدا بوده و نظامهایی تلقی میشوند کـه از جـهت تـحولی، خود تنظیم (Self regulating) بوده و دارای ترتیب خاصی نیستند، بلکه فرض آن است که این امور از دوران کودکی با یکدیگر وجود داشـتهاند. هـرچند به نظر میرسد کیفیت مفهوم در هر حیطه همراه با سن تغییر میکند، امـا تـحقیقات نـشان میدهد که از دوران کودکی اولیه تا پایان جوانی، آدمیان با استفاده از معیارهای نظری فوقالذکر، حیطهها را تـشخیص میدهند.
غالب نظریه پردازیها از منظر حیطه اجتماعی، بر تحول کودکان تأکید داشتهاند. در عین حال، فهم والدین از مقررات اجتماعی، اهداف ایشان از پرورش کودک و نحوه نگرش، همچنین پاسخ آنـها بـه تخلفات کودکان نیز از جهت حیطه عقلانی متفاوت است. تحقیقات متعدد از بزرگسالان و واکنش کودکان به تخلفات، نشان میدهد که والدین در حیطههای متفاوت، به صورتهای متفاوتی پاسخ میدهند. تحقیقات نشان میدهد کـه انـتخاب راهکارهای تنبیهی توسط والدین به ماهیت تخلف بستگی دارد.
- ریشههای تجربی نظام اخلاقی
نظریه حیطه اجتماعی بر ترکیب فعال علمی کودکان از تجارب متفاوت اجتماعی و واکنش متفاوت اطرافیان از جمله والدین و هـمتایان تـأکید دارد. تحقیقات متعدد حاکی است که نوجوانان، خسارات جسمانی و روانشناختی، تقسیم شادی و قانونگریزی در حین تجربه مقررات، قانونستیزی، جنایت و درگیری با همتایان را به صورت گستردهای در جامعه تجربه کردهاند. فرض این اسـت کـه هـمین تجارب گوناگون نهایتا به سـاخت مـقولات اخـلاقی منتهی میشود.
به تعبیر روشنتر، تجربه کودکان به عنوان کسانی که در چالشهای اخلاقی درگیر بوده و خود مجرم یا ناظر تخلفات اخـلاقی بـودهاند، بـه ترکیب اندیشههای انتزاعی از مفاهیمی از قبیل شادی و غم، و درسـت و نـادرست منجر شده است. کودکان فهم خود درباره نادرستی قانون ستیزی را از تجربیات خود و از ویژگیهای درونی آن فعالیتها مانند زیان بار بـودن یـا غـمگینانه بودن آنها شکل میدهند. این گزاره که واکنشهای اجتماعی، مـوجب ساخت مبانی تجربی برای رشد علوم اجتماعی میگردد، از طریق وارسی پاسخها به کودکانی که به گونهای طبیعی در حـال انـجام واکـنشهای اجتماعی بودهاند، آزمایش شده است. محققان درصدد دستیابی به الگوهای نـظامدار از واکـنشهای اجتماعیاند که با تفاوتهای فرضی آدمیان در مقولات اجتماعی هماهنگی داشته باشد. برداشت این است که تـعامل مـیان واکـنشهای اجتماعی و داوریهای اجتماعی ثابت میکند که واکنشهای اجتماعی مبنای تجربی ساخت عـلوم اجـتماعی را فـراهم میآورد.
مخالفت کـودکان بـا مـسائل اخلاقی از قبیل: اعتراض به مالکیت اشیا (مانند برداشتن اسباببازی دیگران یا نپذیرفتن هم بـازی)، رعـایت نکردن نوبت در بازی، تجاوز به حقوق همبازیها، آزارهای روانشناختی (از قبیل مسخره کردن و صـدا زدن نـام افـراد با بیادبی) و نامهربانیها و سایر مسائل اخلاقی، از ابتدا با همتایان و غالبا از بازی آزاد آنها با یـکدیگر آغـاز میشود. درگیریهای اخلاقی و واکنشها بـه صـورت فـراوان، ابتدا از برادران و خواهران آغاز میشود. این در حالی است که تحقیقات موجود ثابت کرده است کـه درگـیری اخلاقی بین والدین و کودکان نسبتا اندک است.
غالب درگیریهای اخلاقی کودکان بـدون مـداخله بـزرگسالان حل میشود. درگیری همسالان با یکدیگر در رشد اخلاقی کـودکان نـقش مـثبتی ایفا میکند. تحقیقات درباره واکنشهای اجتماعی که به صورت طبیعی میان کـودکان پیـش دبستانی و کسانی که به سن مدرسه رسیدهاند ایجاد میشود ثابت کرده است که کودکان (اساسا تـمام قـربانیان) به تخلفات اخلاقی با گفتاری دشنامآمیز یا مزخرف، با واکنش احساسی و شـمردن بـرتریهای خود پاسخ میدهند. علاوه بر این، تـهدید بـه انـتقام و امر به توقف رفتارهای رنجشآور، برخی از واکـنشهای آنـان است. تحقیقات نشان میدهد، بزرگسالان (از قبیل مادران و معلمان) در مقام پاسخگویی به درگیریها و تـضادهای اخـلاقی کودکان، معمولاً اصرار دارند دیـدگاه قـربانیان را بدانند و ارزیـابی کـنند کـه حق از آنِ چه کسی است. مـحتواهای عـاطفی این واکنشها و شاخصهای شناختی پاسخهای والدین، در ترکیب معقولتر مقولات اخلاقی نقش مـهمی ایـفا میکند.
نتایج چـندین پژوهـش حـاکی است که کودکان به صورت فعال پیامهای اجتماعی را بر حسب آنچه خود مثبت میدانند ارزیـابی کـرده و پیامهای غیر مثبت را که با ماهیت وقایع تفاوت داشته باشد نمیپذیرند. در تـحقیقی، کـودکان پاسـخ معلمان به قانون شکنیهای اخلاقی و سنتی را، بر حسب حیطه آن تخلف، با گزینههای سهگانه موافق، مـخالف یـا بـینظر ارزیابی کردند. به عنوان مثال، کودکان گزارههایی را ارزیابی میکردند که در پاسخ بـه قـانون شکنیهای اخلاقی یا سنتی، بر ویژگیهای درونی رفتارها (مثل خسارات یا صدماتی که آن تخلفات ایجاد کـرده) تـأکید داشت که به ترتیب با پاسخهای مناسب و نامناسب این ارزیابی صورت مـیگرفت.
از طـرف دیگر، گزارههایی را ارزیابی میکردند که نشان دهـنده ایـن بـود که آن رفتار خاص، در پاسخ به قـانون شـکنیهای اخلاقی یا سنتی اختلال ایجاد میکند. کودکان پاسخهای معلمان، همچنین خود معلمان را بـسیار مـثبتتر از حیطه نامناسب یا پاسخهایی کـه در حـیطه نامشخص قـراردارد ارزیـابی کـردند. در مطالعات اخیر نیز یافتههای مشابهی در رابـطه بـا ارزیابیای که کودکان پیش دبستانی از پاسخهای معلمان به چالشهای مشابه به عـمل آوردنـد به دست آمد. مطالعه بر روی دانـشآموزان پیش دبستانی ژاپن در تـوکیو نـیز همین نتیجه را به دست داد. بـنابراین، مـطالعات نشان میدهد که کودکان همسال درباره بزرگسالان به عنوان کارگزاران اجتماعی، به صـورتی دسـتوری داوری میکنند و پیامهای بزرگسالان را بر حـسب حـیطه مـثبت خود ارزیابی مـینمایند.
عـلاوه بر امور مزبور، نـظریه حـیطه اجتماعی معتقد است استدلال والدین در صورتی مؤثر است که شرایط رشد کودکان در آن لحاظ شـده بـاشد. به بیانی عمیقتر، اقامه دلیل از جـانب والدیـن هرگز مـؤثر نـیست، مـگر اینکه استعدادهای کلامی کـودکان شکفته شده و قادر باشند پیامهای آنان را درک کنند. تحقیقات بیانگر آن است که والدین در سال دوم پس از تـولد کودکان، راهکارهای فیزیکی برای جلوگیری از قـانونشکنی کـودکان را بـه راهـکارهای کـلامی تبدیل میکنند. ایـن یـافتهها بدان معناست که والدین نسبت به تحولاتی که در رشد ادراکی کودکان اتفاق میافتد به طور طـبیعی واکـنش نـشان میدهند. در عین حال، ممکن است این وضـعیت حـاکی از انـتظارات رو بـه افـزایش والدیـن از کودکان برای انجام رفتارهای اخلاقی و سنتی مناسب باشد.
دانشمندان رشد ـ ساختارگرا شواهدی در دست دارند که اقامه دلیل به صورت تدریجی و متناسب، رشد کودکان را تسریع میکند. اما تـحقیقات درباره تمایز مطلوب [بین سنین رشد [نتایج متفاوتی به دست داده است. تحقیقات نشان میدهد که پیامهای والدین باید از سطح ادراکی کودکان اندکی پیچیدهتر باشد، اما چندان برتر از درک آنان نباشد کـه کـودکان پیامهای والدین را با سطح ادراکی خود همانندسازی کنند. تحقیقات، همچنین نشان میدهد زمانی که والدین میخواهند الگوی واقعی اخلاقی در زندگی به کودکان نشان دهند، نوعا سطح استدلال خود را بـا سـطح ادراکی کودکان، هماهنگ میکنند.
این یافتهها و تحقیقاتی که در باب اقامه دلیل بدانها اشارت رفت، تبیینی افزونتر از رابطه مستحکم میان سلطه والدین و درونسازی امـور اخـلاقی به دست میدهد. تحقیقات اخـیر بـیانگر این حقیقت است که والدین سلطهطلب و سلطهجو و والدین منفعل از این جهت که داوریهای اجتماعی آنان در حیطه مثبت باشد یا نه با یکدیگر تفاوت دارنـد. والدیـن سلطهجو، به عکس سـایر والدیـن درصددند در داوریها و توجیهات، رفتارهای اجتماعی، سنتی خود را اخلاقی نشان دهند.
به عنوان مثال، آنها تخلف از سنتها، مثل دشنام دادن به دیـگران، را بـه عنوان رفتاری که خلاف تکلیف و دیدگاه عمومی است تلقّی میکنند. به نظر میرسد والدین سلطهجو بیش از دیگران تمایل دارند در مسائل شخصی کودکان از قبیل انتخاب لباس، شیوه آرایش مو، هزینه کـردن پول و هـمچنین مسائل مـربوط به انتخاب دوست، به عنوان موضوعاتی که هم از جهت سنتی و هم قانونی در حوزه سیطره آنهاست، دخالت کـنند. اگر به این گفتهها توجه کنیم، دربـاره والدیـن سلطهجو، به عنوان کسانی که در صدد اخلاقی کردن و ایجاد مزاحمت (به ویژه در حیطه شخصی کودکان) بوده و فـرمانبری را بـه عنوان یک فضیلت ارزشمند تلقی میکنند ـ استحکام بیشتری یافته است. به عکس، والدیـن آسـانگیر بـیش از دیگران درصدد محدود کردن تصمیمگیری شخصی کودکان خویشاند و درباره بسیاری از مسائل از جمله مسائل شخصی، آیـندهنگری و دوست یابی، شخصا برای کودکان تصمیم میگیرند.
فقط والدین سلطهجو، بین مسائل اخـلاقی، سنتی و شخصی مرزهای روشـنی قـایل میشوند، آن هم با شیوههایی که با حیطه انتظارات نظری هماهنگ است. این دسته از والدین مقررات اخلاقی و سنتی را به روشنی از یکدیگر متمایز میدانند. علاوه بر این، پاسخگوی نیازهای کودکان در عرصه کنترل شـخصی و انتخاب بوده و دخالت در مسائل شخصی کودکان را حق انحصاری و شخصی بزرگسالان میدانند. درست، هم زمان، اموری را از قبیل دوستی و مسائل چند جانبه، به عنوان مسائلی که مشتمل بر هر دو عنصر سنتی و شخصی (مـانند اتـاق کودک که میتوان آن را به عنوان محدوده شخصی کودک یا بخشی از خانه تلقی کرد) است و به صورت سنتی تنظیم شده است تلقی کردند. یافتههای فوق با این گفته باویومریند هماهنگ اسـت کـه والدین سلطهجو با فرزندان خود بیشتر وارد مذاکرهمیشوند، اما علاوه براین، وی پیشنهاد میکرد والدین ابتدا درباره مسائل شخصی با فرزندانخویش گفتوگو کنند.
علاوه بر این، نظریه حیطه اجتماعی، یافتههای مـستحکم فـعلی را، که ابراز قدرت باکمتر درونی شدن امور اخلاقی رابطه دارد، تأیید میکند. برخی وجوه ابراز قدرت مانند صدور فرمان و گزارههای مربوط به مقررات بازگشت به سلطه والدینی و برخی مجازاتها مـمکن اسـت در جـایگزین کردن رفتار ضد اجتماعی یـا تـسهیل رشـد اخلاقی بیتأثیر باشند. این صرفا بدان دلیل است که کسانی که ابراز قدرت میکنند
نمیتوانند بین وجود دلیل و مقررات یا مـمنوعیتها رابـطه بـرقرار کنند. این امر تبیین میکند که چرا ابـراز قـدرت، به رفتارهای ناخواسته پایان داده و نزاعهای کوتاه مدت را کاهش میدهد، اما رسش اخلاقی را آسان نمیکند. به عنوان نمونه، وجوه افـراطی ابـراز قـدرت مانند واکنشهای کاملاً منفی، از قبیل خشم یا زورگویی، ممکن اسـت موجب رمیدگی کودکان شده، احساس امنیت را از آنها زایل، در نتیجه، رشد اخلاقی آنان را مختل کند.
علاوه بر این، رابـطه والدیـن و کـودکان ممکن است درک اجتماعی کودکان را به شیوههای پیچیدهتری تحت تأثیر قرار دهـد. هـمانگونه که برخی دانشمندان به این نکته توجه کردهاند، خانوادهها دارای ترتیب اجتماعی پیچیدهای هستند که مـتضمن نـقش اجـتماعی سلسله مراتبی و روابط قدرت است. در بسیاری خانوادهها در اموری از قبیل تقسیم قدرت (مـانند قـدرتی کـه در اختیار والدین و کودک است)، شیوه تخصیص منابع و اینکه چگونه فرصتها (مثلاً برای کار یـا ابـداع) کـم یا زیاد باشد، تبعیض وجود دارد. چنین نیست که کودکان (یا بزرگسالان) لزوما این تـرتیب سـاختاری را آنگونه که ارائه شد بپذیرند.
تحقیقات فراوان حاکی است کودکان و نیز بزرگسالان، عقیده خـود دربـاره عـدالت را از سلسله مراتب متفاوت اجتماعی میآموزند و این ارزیابیها، به موقعیت افراد در سلسله مراتب اجتماعی بـستگی دارد. کـسانی از قبیل بانوان که نقشهای فرعیتری بر عهده دارند و از جهت انتخاب و آزادی، در جامعه محدودیتهای بـیشتری را تـجربه مـیکنند، نسبت به کسانی که در موقعیت برتر برقرار دارند ـ یعنی کسانی که از قدرت گزینش و استحقاق افـزونتر بـرخوردارند ـ بیشتر تمایل دارند اقدامات اجتماعی را غیرعادلانه ارزیابی کنند. بنابراین، کودکان پیامهای اجـتماعی ضـمنی فـراوانی را دریافت میکنند که ممکن است برای ساخت معرفت اخلاقی از آنها استفاده کنند. علاوه بر ایـن، نـتایج تـحقیقات بیانگر آن است که افراد به سادگی پیامهای اجتماعی را نمیپذیرند.