مدرسه ها روحیه سوال کردن را از کودکان می گیرند.

  به گزارش کارگروه تربیتی فرزند پرتال:وضعیت روحیه پرسش گری کودکان ایران  دکتر مهرنوش هدایتی از اعضای گروه فلسفه برای کودک، ازمیزان کارایی نظریه سوال محوری در مدارس ایران و مشکلات پیش رو می گوید:   باور عمومی در کشور ما این است که کودکان بلد نیستند فلسفی فکر کنند و درباره مشکلاتشان سوال کنند […]

 

به گزارش کارگروه تربیتی فرزند پرتال:وضعیت روحیه پرسش گری کودکان ایران 

دکتر مهرنوش هدایتی از اعضای گروه فلسفه برای کودک، ازمیزان کارایی نظریه سوال محوری در مدارس ایران و مشکلات پیش رو می گوید:

 

باور عمومی در کشور ما این است که کودکان بلد نیستند فلسفی فکر کنند و درباره مشکلاتشان سوال کنند و آن ها را حل و فصل کنند. این موضوع را به مشکلات اجتماعی که در بزرگسالی داریم مربوط می دانند. مشکلاتی مثل ترافیک و رفتارهای غلط شهروندی.

تمام کودکان جهان تا پیش از آن که به مدرسه بروند شدیدا پرسشگر هستند و بسیار علاقه دارند که سوال بپرسند. اصلا ذوق روز اول مدرسه در کودکان این است که قرار است بروند در یک محیط درسی و جواب سوالات خود را پیدا کنند  و تقریبا در تمام کشورهای جهان، بچه ها بعد از چند سال اولی که به مدرسه می روند، می فهمند که مدرسه جای سوالات آن ها نیست. بلکه جای سوال های معلم است که پاسخ های مشخصی هم دارد.

اگر این مشکل فقط مختص کشور ما بود، جنبش در امریکا آغاز نمی شد. آن ها هم متوجه شدند مشکل دارند. در بسیاری از نظام های رایج آموزشی در سرتاسر جهان چنین بی انگیزگی تحصیلی رواج دارد و شاید همین موضوع دلیل استقبال بی نظیر بیش از یکصد کشور در سرتاسر جهان از این برنامه باشد.

تهاجم فرهنگی، نتیجه از بین رفتن روحیه خلاقیت در مدرسه است.

نباید اجازه بدهیم که کودکان تفکر خلاق و نقاد خود را طی سال های مدرسه از دست بدهند. مدارس سنتی و رایج ما، هنوز کاملا معلم محور و آزمون محور و حافظه مدار است.

بچه ها در مدرسه نمی توانند سوال کنند و به سکوت دعوت می شوند. لیست خوب ها و بد ها بر این اساس است که دانش آموز چقدر سکوت کند. همین است که بچه ها وقتی بزرگ می شوند دچار مشکل می شوند.

تهاجم فرهنگی در کشور ما بیداد می کند و خیلی راحت بدون این که بپرسیم می پذیریم. صرف این که مساله ای برای ما جذاب است آن را می پذیریم و الگو می گیریم.

خلاقیت ها شدیدا از دست رفته است و تقلیدگر هستیم. این ها به این خاطر است که دوازده سال از مهم ترین سال های زندگی، و حساس ترین دوره یادگیری های پایدار و ماندگار را به طور کلی از دست داده ایم. در این سال ها در مدرسه یاد گرفته ایم فقط از بیرون دریافت کنیم، دانش آموز یادگرفته که به جای کشف و تحلیل و نقد، صرفا گوش بدهد، حفظ کند و اغلب از یاد ببرد. در این سالها جسارت ابراز خودمان را از دست داده ایم.

اگر سری به پیش دبستانی ها و مهد های کودک بزنید می بینید که سوالات بچه ها بسیار جالب است. وقتی به بچه ها فضا می دهی و می گویی که این او است که باید حرف بزند، تفکرات اعجاب برانگیز خود را بروز می دهد که واقعا فوق العاده است. حرف هایی می زند که ما بزرگسالان یادمان رفته که یک روزی خودمان هم به آن ها فکر می کرده ایم.

ولی در کلاس چهارم و پنجم دبستان می بینیم که دیگر این روحیه افول کرده است. البته این محدود به کودک ایرانی نیست اما در کشورهای دیگر در تلاشند تا فضا را در اختیار دانش آموز قرار دهند که کشف و کنکاش کنند.

 

غیبت، تهمت، زیرآب زنی، نتیجه مشکلات حل نشده در کودکی است.

این طبیعی است که از برنامه ای که قرار است اندیشه ورزی را در میان کودکان رواج دهد، انتظار داشته باشیم درباره مشکلات اجتماعی راهکاری داشته باشد. رانندگی خطرناک ایرانی ها، مسائلی مثل رشوه و کم کاری در ادارات؛ یا حتی دروغگویی.

هر رفتاری که در بزرگسالی می کنیم، قطعا و قطعا ریشه در کودکی دارد. ما یک جایی در دوران کودکی درباره جهان پیرامون خود تصمیم می گیریم. نظریه های روانکاوی می گویند، ما در چهار سالگی تصمیم خود را درباره رفتار با دنیای بیرون گرفته ایم. این تصمیم را در سال های آغاز مدرسه آزمون می کنیم و نهایتا در ده دوازده سالگی به تثبیت رسانده ایم.

خیلی از مشکلات بزرگسالی ما این است که هیچگاه فرصت نکرده ایم صحت قضاوت های خود را بررسی کنیم. وقتی یک نفر در ترافیک خشونت به خرج می دهد، در حقیقت قضاوت جانب دارانه ای نسبت به خود را دارد. و دیگران را انسان های مشکل دار و بی توجهی می داند، به همین علت به خود اجازه می دهد که منافع خود را در نظر گرفته و خشونت به خرج دهد.

این به این خاطر است که در کودکی تفکر نقاد نداشته ایم. یعنی قدرت این که جای دیگران قرار بگیریم، ملاک ها و معیارهای معتبر بیاوریم و استدلال منطقی انجام دهیم را نداریم. خیلی راحت جانب داری کرده و می گوییم، آن چه من فکر می کنم قطعا درست است.

این ریشه بسیاری از مشکلات ما در بزرگسالی است. خشونت هایی که در بزرگسالی رخ می دهد، ریشه در «قلدری»، «مورد قلدری واقع شدن» و یا «تماشای قلدری» در کودکی دارد. هیچ یک از ما از این موضوع رهایی نداریم. یک اتفاق زورگویی و خشونت در مدرسه هر سه گروه را درگیر خود می کند. در خانواده هم زورگویی والدین وجود دارد. تا زمانی که ما قدرتی برای مقابله با این خشونت نداریم، و ابراز عقاید منطقی در ما سرکوب می شود، صرفاً به تقلید معضلات محیطی می پردازیم و در بزرگسالی، این خشونت انباشته شده تبدیل می شود به بی نظمی در رانندگی، انجام ندادن کار ارباب رجوع در اداره، خشونت های منفعل و سرد، غیبت کردن، تهمت زدن، زیرآب زنی و مواردی از این دست. همه این ها یک نوع از خشونت است و نتیجه اتفاقاتی است که در کودکی نتوانسته ایم حل و فصل کنیم و با خود به بزرگسالی آورده ایم.

از مشکلات مهم نظام آموزش و پرورش این است که:

قدرت تفکر مستقل در مدارس ما از کودک گرفته می شود. یعنی کودک یاد می گیرد به جای این که برای خودش فکر کند و به کشف و تحلیل برسد، فقط آن چه را که معلم می گوید یا در کتاب نوشته شده است را حفظ کند. این ما را به حداقل سطوح فکری می کشاند.

روابط اجتماعی در مدارس به دلیل فردی بودن امتحانات و چینش کلاس پر از رقابت و حسادت است.

نظام حسادت و چشم و هم چشمی درطی سال های مدرسه شکل گرفته است.

مدرسه قرار است دوازده سال برای تربیت معمارهای آینده اجتماع وقت بگذارد. اگر جامعه ما مشکل دارد، حتما مدارس ما مشکل دارند.به دلیل پراکندگی شکل و فرهنگ خانواده ها، شاید نتوان در بافت کل خانواده های کشور اصلاح عظیم ایجاد کرد یا یکپارچگی به وجود بیاوریم ولی در مدارس می توانیم این کار را انجام دهیم. در مدارس امکان اصلاح اشکالاتی که در خانواده ایجاد شده است وجود دارد. اما متاسفانه مدارس، خیلی وقت ها دنباله رو اشکالات خانواده ها هستند.

معلم در نظام آموزشی کشور مورد اجحاف است

معلم، خسته، کسل، بی انگیزه و محدود است. به او گفته شده است که حتما کل این کتاب را در این زمان خاص تدریس کند. این برنامه درسی فشرده دیگر زمانی برای گفت و گو با کودک نمی گذارد. معلم ها هم در این نظام مورد اجحاف هستند. مسلما خود آن ها هم مایل نیستند 30 سال تدریس خود را به یاد دادن یک کتاب بگذرانند.

 

 

نویسنده این مطلب :

فرزند پرتال
همچنین بخوانید :

به اشتراک بگذارید :

دیدگاه شما